مقصود تویی کعبه و بت خانه بهانه
دیگران را ببخش نه به خاطر این که آنها سزاوار بخشش اندُ
به این خاطر که تو تو سزاوار آرامشی (زرتشت) -
دیگران را ببخش نه به خاطر این که آنها سزاوار بخشش اندُ
به این خاطر که تو تو سزاوار آرامشی (زرتشت) -
امام خمینی مرد اخلاق بود اما از سیاست چیزی نمی دانست!!!!!!!!
و قتی میدیدم نامه ی امام در سالهای عشق به کورباچف خلاف این را ثابت می کرد
و اگر این ثابت نمی کند :
حضور ۳۰ ساله ی مردم عاشق را چه... :
با ۱۰ نفر از بچه ها قرار گذاشتیم ساعت۳۰/۹
یکی از بچه ها می گفت من تا حالا نیومدم راه پیمایی ...
و براش از شکوه حضور در این روز گفتیم...
حدود ۱ساعت میدان مطهری بودیم آخه امسال قرار گذاشته بودیم آخر جمعیت باشیم دیگه داشت حوصلمون سر میرفت و هنوز کاروان های فجر زیادی می آمدند و می رفتند و ما هنوز ساکن بودیم...
که تصمیم کرفتیم دیگه بیوفتیم لای جمعیت...
رفتیم ...
قرار بود مصاحبه هم ترتیب بدیم اکثرآ جون بودن هم سن و سالهای خودمون...
و حرف های یی که میزدند کاش نه فقط ما و ۱۹ دی ما بلکه تمام جهان میشنیدن
این عشق به وطن و به انقلاب مردمی وصف ناشدنی بود.. .<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
بی اختیار یاد روزنا ی آمریکایی افتادم که نوشته بود به جوانا ایرانی برای آمدن به راه پیمایی سکه میدهند؟!!!!!خانم گایانا سیرانیا خبرنگار فرانسوی نویسنده ی کتاب چرا از ایران نمی آموزیم؟
یکی از حرفهاشون اینه که من به ایران آمدم با ترسی توهمی که برایم ساخته بودن از ایران زیبایی خیره کننده ی زنان ایرانی باید هم در آن چادر ساده ی ایرانی پوشیده شود...در مقدمه کتاب
در همین کتاب از جانب یک عضو BBCآمده که به ایراغن آمدم تا از خفقانی که در ایران و ایرانی وجود دارد بنویسم اما هنگام مصاحبه متوجه شدم که مردم ایران چه موافق وچه مخالف بدون هیچ ترسی عقاید خود را با من در محافل عمومی مطرح می کردند!!!!
اما من در کشور خودم حق نداشتم از این آزادی ایرانیان سخنی به میان آورم...ـصفحه ی۴۸ همان کتاب
و حرف های زیاد دیگر که به خودتان میسارم اگر مشتاق حقیقتی هستید که مخالفان سعی در کتمان آن دارند..
انقلاب ما پیروز شد درست ۳۰ سال پیش اگر نمی توانند ببینند بهتر است چشمشان را ببندند
نه ما را کور کنند
حرف از غزه بود...
یاد کودکان بنی هاشم افتادم یاد رقیه ی۳ ساله که از ترس شمشیر می دوید و پا بر خار بیابان میزد
ما به دفاع از مردم بی دفاع نخل و زیتون در آمدیم
یادم افتاد که فرمودند کل یوم عاشورا و کل عرضآ کربلا... ما را محکوم کردند ...
از دید اینان هرچه ما بکنیم اشتباه است و لایق محکوم شدن.....!!!!!
حرف بسیار و زمان کوتاه...
ایرونی برقراره همیشه هیشکی مثل ایرونی نمیشه...
با تمام تلاشی که میشه ساقه از ریشه جدا نمیشه...
تو چشم میگذاشتی و من
قایم میشدم
تو با چشمان باز مرا میدیدی که پشت قامت مادرم
زیر چادر گلدارش یا روی ایوان خانه
قایم شده ام چشمان باز تو همیشه برنده بودند
دل ساده ی من بازنده ... تو چقدر گرگ بودی و من به...
این فقط درخشش ستا ره ایی بود که سالها پیش خفته است...
با من از ثانیه های هم زمان حرف بزن تا آن لحظه که قلب زمین به تپش بیفتد
و
جوانه های نو رو روشنایی سر از ظلمت خاک بر آسمان تیره بردارند
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته
جهانی که در اون زندان یه افسانه است
تمام جنگای دنیا بشن مشمول آتش بست
جهانی که تو اون نژاد و قدرت ارزش نیست
جواب هم صدایی ها پلیس زد شورش نیست...
دیگه هیچ بچه ایی پاشو روی مین جا نمی زاره...
بعضی از افراد هر چیزی که پایینتر از کمال مطلوب آنها باشد را نادیده می گیرند. عادت دارند رفتارهای خود را باوجود اینکه آشکارا اشتباه هستند، توجیه کنند. حتی یک ذره منطق هم در فرایند فکری آنها جایی ندارد. این رفتار معمولاً در آنها تبدیل به خودبینی می شود. فکر نمی کنم که این مشکل کاملاً تقصیر آنها باشد. فکر می کنم آنها در دام اصل بت سازی گرفتار شده اند. این اصل دو جزء دارد. جزء اول تمایل فرد به دنبال کردن چیزی بزرگتر و برتر از خودش است و جزء دوم غرور. علی کار خوبی انجام می دهد به خاطر اینکه کار درست همین است. مریم متوجه این کار شده و آنرا تحسین می کند. علی آن کار را دوباره تکرار میکند چون از آن تحسین لذت برده است. علی فکر میکند که شایسته تحسین است و فراموش می کند که "دیگران" عمل او را تحسین کرده اند. کم کم تصور می کند که فرد بسیار خاصی است و مغرور می شود. مریم متوجه این موضوع می شود و آنرا به علی متذکر می شود. علی ناراحت می شود و دیگر با مریم حرف نمی زند چون او را درک نمی کند. علی دوستان تازه ای پیدا می کند که عمل نادرستش را به او تذکر ندهند.
همه نگاش کردن کسی نفهمید چی شد... اما پرنده در حال پرواز چیزی با خودش زمزمه کرد و ....
خدا نگاهی انداخت
من تو رو توی سختی می گذارم تا به من نزدیک شی...
الف راست نگاه می کرد و ب به راست نگاه الف نگاه میکرد
اما الف این را نمیدید
و ب با همه ی کودکی اش خم شد تا خودش را در زلال الف ببیند و بنمایاند
و الف راست می رفت و ب کودکی بازی گوش به دنبال نگاه ...