تولد

امروز تولد عزیزترینم یاسینه

ولی انگار تولد منه!!!!

 دیروز که بادبادکها رو براش باد میکردم خودشو مینداخت روشون و وقتی میترکید اونقدر گریه میکرد که....

همه  ی کارهاش شیرین و دوس داشتنیه...

به حق که معجزه ی خداشت توی کلبه ی کوچک ما...

امروز نینی یک ساله شدبراش یه بلیز شرت خریدم که واقعآ بهش میاد به زودی عکس تولدش رو میگذارم

که شما ببینیدش

حسابی بزرگ شده مرد شده جوجوم

 وقتی یادم میاد که رفتم اتاق نوزاد ها و چشممون به هم افتاد و بغض اون لحضش یادم میاد یه شیرینی حاص یه عشق عجیب توی دلم موج میزنه

 راستی دیروز کتابمو پاره کرد بعد هم بستش و فرار کرد با پاهای ظریف و کوچولوش زمین خوردو شروع کرد به غلط زدن... و بلند جیغ میکشید و میخندید

چقد شیرینه کاراش...

 امروز صبح امد بالای سرم و روی بالشتم دراز کشید

 لب و دماغم رو با انگشتاش لمس میکرد

وقتی که بیدارم کرد...

 با در آوردن ادای خمیازم منو خوب خندوند

کوچولو میخاد ادای منو در بیاره با این سن کمش  به قول داداشی اندازه ی  ۵ ساله ها میفهمه ...

وقتی بابا بلند صحبت کنه بشدت نگران میشه و نازش میکنی

میگه ناییی ناااااااایی

یعنی نازی نااااااازی

و بلند لبخند میزنه...

بالاخره یک سال گذاشت باورم نمیشه

امروز برای بادبادکهایی که ترکوند رفتم جایگزین بخرم که پشت سرم کلی گریه کرد و آآآآآآآآآآدی آآآ

منم بغلش کردم و بردم

یه کلام بگم دوسش دارم...

 همه چیزش برام شیرینه...

هر روزش برام تولده...

تولدت مبارک نازنینم

جواب نامه ایی که از خدا برایم آمد؟؟!!!!!!

اول

 سلام خدایا تو عالم بدهری
حرف تو راست و سند اما من خدایی رو که خودش خودشو رو نقد کنه نمیخوام...
خدایا نویسنده ی این نامه هم خواسته خودشو خدا نشون بده با اینکه از اسرار غیب تو هیچ نمیدونه...
 خدایا من خودم تو کتاب آسمانیت خوندم که ما برای هرقومی پیامبری از جنس خودشان آفریدیم...
این حرف علنآ تمام این نامه رو نقد و رد میکنه چرا که پیامبر مشرق زمین بنا بر مصلحت روز جمعه و پیامبر غرب و پیامبر شما لو چنوب ...
هو الاول و الاخر اما من نمیتونم مثل تو هم اولی باشم هم آخری چرا که این دنیا رو دوار آفریدی بلاخره خواهم یا نخواهم کسی آخر این صف میوفته...
 اما سوالم اینه مگه پیامبر خاتم باقی پیامبران رو رد کرده که چنین گستاخانه جای خدا برای بندگان خدا سبب گمراهیشون

 حق رو باطل رو در هم آمیختند؟؟!!
خدایا عقل رو تو برای من آفریدی
 وجود عقل در درون من تمام آنچه را که تا به اینجا آمدی اثبات کرد...
خدایا میدانم که آگاهی

 میدانی که جام شراب عساییون با جام شرابی که حالا با این اسم رایج است نبوده بلکه نوعی آب میوه ی گوارا بوده حتی این سند هم دارد...
ولی نمیدانم چرا بعضی ها خودشان را الکی پلکی علامه ی دهر کردند و به دخالت در امور تو که نظم دهنده ی این جهانی میپردازند
 الکی میل باکس آدم را پر میکنند از نامه هایی که توی خدا سرسخنتانه با انها مخالفی از این منطق بی منطقی که را شیطان دارد اما از طرف تو میفرستندش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدایا میدانم که بیجواب نمیمانند و میدانم که چوبت صدا ندارد[بوسه]
خدایا روی ماهت را میبوسم و تا آنجا که جا دارم برای رسیدن به تو تلاش میکنم دختر خوبی باشم...
 حلالت حلال من است
حرامت حرام بر من...
اما قول میدهم چشمو گوش بسته،همه حرفی رو نپذیرم 
 خدا جونم حرفهایی زیادی دارم برای نامه ایی که از طرف تو برایم فرستادند اما معذورم دار که بیش از 2000کلمه نمی توانم بنویسم
اگر لایقم عاشم

اینم دست خط یاسین

الان رو ی کیبورده بنویس کوچولوی رناز

گح-Nحگک"بقرذ./...................................ذ سا  دئ دذk;li   N

آسمان بارید بر این همه مظلومیت

جدآ که تا بوده اسلام و مسلمانان و مخصوصآ شیعیه مظلوم بودن...

البته مسلمون واقعی والا که وهابیت هم مسلمونه....!!!!!!!!!!!

دین ما جایی حرف از قتل دیگر ادیان

نگرفت نزد چیزهایی که دیگران! خوار میشمردند

مگر کافرأن هم با شرایط خاص.نخورد مال ایتام ونزد کوچک شمردگان رو

نظام زور و جور رو حذف کرد و هیچ مسلمونی به خودش اجازه نمیده به دیگران بی احترامی کنه مگر ظلمین.

اما دین معصومان که هیچ چیزی رو از قلم ننداخته

مدام در معرض خطر متجاوزین دین و دیانته

یه دوره مد شده بود

انداخته بودن ورد زبونا:قاتل رو نباید کشت

و مسائلی رو مطرح کردند که حالا برای هر آدم عاقلی روشن شده که این حربه چقدر روش ظریف کار شده بود

اگرمردی سام گونه رفت بالای دار...

نرگسش هست که به دادش برسه شما غصه نخور

خدا هست ـ بی گناه بالای دار نمیره...

و مسائلی این چنینی که هر بار یه جور با حق قاتیش میکنن و حق جلواش میدن

مرد یزیدی دوران که سبز اموی رو علوی نشون میده با نماد حق!

که داستان جدید رنگ پاشی دوران ایران شده

نمی تونن ببینند این همه استقلال رو خوب چشماشونو ببندند

********************************

اگر موسوی!به جای دکتر احمدی نژاد بود تا به حال ۱۰ بار استعفا داده بود

*********************************

نمونشو بزرگان انقلاب دیده اند

موسوی از همین داره....

کم رسوایی به بار نداد اینقدر که یادداشتهای امام رو خونده باشین

جایی خطاب به موسوی نوشته بوداگر دلسوز انقلاب بودی مشکل تراشی نمی کردی و سعی در حل اش می کردی

آخه قبل انتخابات می گفتن موسوی یعنی ریشه انقلاب و ...!!!

اون همیشه مثل بنی صدر و امثال هم کار کرد و

دلسوز خودش و جیبش بود

الان هم نگران کلاشه که در رقص باد سهیمه

م ایرانم رو آروم می خوام

چون براش خون ها ریخته شده

 

دلتنگ لحظه های کوچک تنهایی ام که چقدر بزرگ دیده میشد در گذر ثانیه ها

من کی ام؟!

شاید اسطوره ی گم شده در زیر صدای پاییز

تولدم را در روزهای پایانی برگ درخت رغم زدند

  و خفته در سایه سرد زمستان بودم

شایدکه بنا شد تا دنیاس باشم

یک ماهیگی یاسین

خوشجله؟!

می دونم

الان خیلی ناز تره مخصوصآ وقتی تلاش می کنه ادای ما رو در بیاره

واااااااااااااااای باران  خیس خورد زیر کلمات نمناکم

دلتنگ بچه گی هام شدم

 بدون این که طعم شیرین انار سرخ از گلوم نرفته و رفته باشه

بازم دلتنگم دل تنگ سادگی هام...

 

گل من شگفتنش زیباست

یاسین رو توی گوشش زمزمه کردم...

گفتم : عزیزم سوره ی یاسین حفظ می کنم و به تو ام یاد میدم...

برای اولین بار تو این۱۲ روز لبخندش صدا داد...

برای لحظه ایی طولانی به چشمام خیره شد...

حس کردم با نگاش داره باهام حرف میزنه

اینا رو رزا می گفت با گریه خوشحالم که با کوچولو عیاق شده

    وقتی با گری اش گر اش افتاد فهمیدم چقد دوسش داره

این م از شعر امروز

شانه های تکیده در پس بید خمیده

و این نو عروس باران بهاری/شکوفه هایش را تقدیم نگاه من و تو می کند

فصلها عوض می شوند اما دلها عوض نمی شوند

دل عاشق از تب و تاب نمی افتد

عاشقان عاشقانه ها را ازآن خود میدانند...

غافل از دل پیر تک درخت خانه/که در آرزوی بهاران/

در پائیز برگهایش را داد

و در سپیده دم  زمستان  جانش را...

بهاران آمد

اما درخت نیامد

در پس نگاه کودکی که در کودکی دلم را لرزاند

 با نگاه اش

معصومانه می خواست بامن و هم سن و سالان من بازی کند...

دستش روی دیوار و صدای بچه ها که لباس های کهنه اش را به تمسخر می گرفتند

آتش به جان من و عید من زد

  کودک دل خسته هنوز از یادم نرفتی

چگونه به جرم نادانی مان  که در پس کودکی ها  مخفی بود از تو و کودکی ات بخشش بخواهیم..؟!

چگونه از پس دیوار این سالها تو را دریابم...

چشمان معصوم تو خواب از چشمان شبم گرفته

خستگی هایم سالها در پس گرفتن عیدی بابا و مامان مخفی بود

 اما حالاپرده بر افتاده

((اسرار ازل را نه تو دانی و نه من                      چون پرده برا فتد نه تو مانی و نه من))

یادم نرفته ذوق کش رفتن های شیرینی برنجی از گنجه ی مادر بزرگ

به خیالمان کسی نفهمیده

اما تو هم دلت شیرینی می خواست...

صبح خیلی زود با گریه برای مادر می گفتم از آن روزها

او هم از تو گفت...

می گفت روزگار خوشی داری حالا

اما واقعآ حالا  روزگار خوشی داری؟!

برایت نوشتم شاید سبک شوم...

هم سن و سالان بازیگوشت همه خوبندهمه به سرو سامان رسیده اند و  امروز بر زخمی که به تو زدند می اندیشند

تو فراموش نشدی...پس مرا هم از یاد نبر...دعایت را دوست دارم.  

  برایم دعا می کنی؟!