عنوان ندارد.

امروز به خودم فرصت دادم فرصت چیز هایی که هرگز نیازی به دیدن یاتجربه ی آن نمی کردم...

پس امروز روزی که دوباره متولد شدم حتی اگر تو ندانی...

نیازی به درج نظر نیست....اینجا همه چیز صورتی دیده می شود و غیر صورتی نمی پذیریم

آنچه که   زیباست همین است


او میرود و شوالیه تنها می ماند.............

در قلعه ای که خود را در آن محصور ساخته ......
کسی سراغی میگیرد از قدیم.........
شوالیه به دنبال او خواهد رفت ، گر چه دیر است....
دیگر نمیخواهم صدایت را بشنوم.....
میخواهم یادی از تو نباشد.....
چون دوست دارم زندگی را در آرامش باشی.....
و من پر از آشوب و زخم و جدل روزگارم....
این ها آخرین ناگفته های شوالیه بود..........
میدانم که هر روز بارانی میشوی...........
پس بگذار من هم بارانی بمانم...................
دیگر نمیخواهم صدایت را بشنوم.........
و شوالیه اخرین وداع را میکند...........
 
   کاش میدانستید شوالیه هنوز میجنگد

....


دختر شرقی  حسرت عشق را  ندانی بهتر است . شوالیه  قصه ما دنبال عشق نیست ، او

سالها  پیش عشق را  تقدیم چشمان زیبایت نموده ، و حجم احساسش را تو میدانی خودت

را به دست واتا ( الهه باد) بسپار و صورت شوالیه را نوازش کن که از داغی صدای تو هر

 روز زیباتر میخندد ، شوالیه حرف زدن  بلد  نیست ولی  نوشتن را میفهمد ، او عشق  را 

اسیر باد نمیکند ولی تو رها باش نفس کشیدن  بی شنیدن صدایت نمیدانی چقدر شوالیه را

 میتکد. شوالیه میخواهد تو زیباترین لحظه ها را داشته باشی، انتظار چیز بدی ست منتظر

 نباش ، شوالیه اسبی ندارد ، کلاه خودی ندارد او همه را گرو گذاشته تا برایت شاخه گلی

 بخرد،تو گل را نبوییده دور نینداز شوالیه به یاد تو همیشه شبها کنار پنجره اتاقش مینشیند 

 تو در خواب و ماه را چهره زیبای تو میبیند، صدایت را در خفقان لحظه ها نکش بغض چندساله ات را بشکن ، دختر شرقی آرام  گیر که شوالیه هنوز میجنگد.

                                                                                             تقدیم به دختر شرقی 

همه چیز به نوبت...

وقتي خدا زن را آفريد

وقتي خدا زن را آفريد به من گفت اين زن است . وقتي با او روبرو شدي . مراقب باش...
شيخ حرف خدا را قطع كرد و گفت مراقب باش به او نگاه نكني .
سرت را به زير افكن تا افسون افسانة گيسوانش نگردي مفتون فتنة چشمانش نشوي كه از آنها شياطين مي بارند . گوشهايت را ببند تا طنين صداي سحر انگيزش را نشنوي كه مسحور شيطان مي شوي.
از او حذر كن كه يار و همدم ابليس است.
مبادا فريب او را بخوري كه خدا در آتش قهرت مي سوزاند و سرنگون به چاه ويلت مي افكند....
مراقب باش
...و من بي آنكه بپرسم پس چرا او را آفريد
گفتم ((به چشم ))
شيخ انديشه ام را خواند و نهيبم زد كه به قصد امتحان تو و اين از لطف اوست در حق تو.
پس شكر كن و هيچ مگو...
گفتم ((چشم ))
و در چشم بر هم زدني هزاران سال گذشت و من هرگز او را نديدم به چشمانش ننگريستم .
آوايش را نشنيدم .
چقدر دوست مي داشتم بر موجي كه مرا به سوي او مي خواند بنشينم اما از خوف آتش قهر و چاه ويل باز مي گريختم.
و هزاران سال گذشت خسته و فرسوده و احساس ناشي از نياز به چيزي يا كسي كه نمي شناختمش.
اما حضورش را و نياز به وجودش را حس مي كردم .
ديگر تحمل نداشتم . پاهايم سست شد بر زمين زانو زدم . و گريستم . نمي دانستم چرا؟
قطره اشكي از چشمانم جاري شد. و در پيش پايم به زمين نشست .
به خدا نگاهي كردم مثل هميشه لبخندي با شكوه بر لب داشت و مثل هميشه بي آنكه حرفي بزنم و دردم را بگويم ، مي دانست با لبخند گفت اين زن است . وقتي با او روبرو شدي مراقب باش. كه او داروي درد توست بدون او ناقصي
. مبادا قدرش را نداني و حرمتش را بشكني كه او بسيار شكننده است . من او را آيت پروردگاريم براي تو قرار دادم ؛ نمي بيني كه در بطن وجودش موجودي را به پرورش مي برد.من آيات جمالم را در وجود او به نمايش درآوردم پس اگر تحمل و ظرفيت ديدار زيبايي مطلق را نداري به چشمانش نگاه نكن، گيسوانش را نظر ميانداز حرمت حريم صوتش را حفظ كن تا خودم تو را مهياي اين ديدار كنم.
من : اشكريزان و حيران خدا را نگريستم . پرسيدم پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ويل تهديد كردي ؟
گفت : من ؟!!
فرياد زدم : شيخ گفتُ تو سكوت كرديُ اگر راضي به گفته هايش نبودي چرا حرفي نزدي؟
باز صبورانه و با لبخند هميشگي گفت : من سكوت نكردم فقط تو ترجيح دادي صداي شيخ را بشنوي .
و من در گوشه اي ديدم شيخ همچنان حرفهاي پيشين را تكرار مي كند.
از یه نویسنده ی بزرگ

امشب تمام كودكيم ، قوس شيرين خاله بازي هايم را ، از اين ايوان به آن ايوان ، لِي لِي كردم ؛آسفالت ِ شب داغ نيست دختر همسايه ! قول مي دهم پاي برهنه كه بپريم ، نه پوست خاطراتمان  بسوزد ، نه روياي خوابمان بيدار شود:.اینم دلم نیومد از شینا جون اینجا نزارمش آخه دلم واسش یه ذره شده...

برای معصومیت از دست رفته

 همین

 

 

سلام...
هنوز هم میگم عزیز ساده ی من...
این عکس العمل به خواطر جفتمون بود برامم مهم نیست چه سنی داری...
 من ازت بزرگترم[خونسرد]
با این حال مهم نیست...
حرفم سر جاشه اما متاسفانه درک درستی ازش نداشتی ...شایدم عمدآ
می پیچونی...
ولی این حرفم به معنی این نیست که نیایی ... بیا به جا  هرچی هم دلت خواست بگو غیر


                            از چیزی که منو به گناه بندازه می فهمی؟!

یعنی تو برات مهم نیست که خانمت با این اون دل بسونه و قلوه بگیر     دی ی ی یگه

یه چیزی بگو که لا اقل خودت قبول داشته باشی
این کجای منطق اسلام گنجیده میشه...
یه کم منطقی فکر کن

؟!       ...

غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست

                        ومن امشب قسم خوردم تو را هرگز نیازارم...

بدون تو

           شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد

                           دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

آنچه را کرم ابریشم انتهای دنیا می داند

                از نظر پروانه آغاز زندگیست...

خدا با من است    حتی اگر       همه ی دنیا ضد من باشد...

 

اگر در خود توانایی مقابله در مقابل حرفهای باطل دیگران را می بینید ایستادگی کنید

تو که بارونو ندیدی گل ابرهارو نچیدی

 

 گله از خیسی جاده های غربت می کنی؟!؟!؟!

تو که خوابی تو که بیدار

                     تو که مستی تو که هوشیار

      لحظه های شب و با ستاره قسمت می کنی...

منو بشناس که همیشه نقش غصه ام روی شیشه

                          من خشکیده درخت توی بطن باغ و بیشه

جاده های بی سوار و سار گنگ بی بهارو  تو ندیده پشیزی نگرفتی دل ما رو

 لحضه های تلخ غربت هفته های بی مروت                                تو نبودی که ببینی  شب تار انتظارو


زبانم زبان نگفته ها شد انگار اما خواستم که سبک بنویسم تا پروانه ها شمعش بدانند

بیا و به اثبات شقایق ها دل را دلداری کن...

 

 

هر جور دوس دارین فکر کنید....!!!!!

اللهم عجل لولیک الفرج

شاید این جمعه بیاید شاید پرده از چهره گشاید شاید...

ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد...

اللهم عجل لولیک الفرج  کسی نمی دونه غربت گل مرداب رو که معصوم و بی گناه توی مرداب اسیره/ از کبوترا/بچه گی هات /عشق/ بارون /قاصدک / از گلهای رز بنویس / روح لطیف باید به آسمون آبی –قاصدکای فصلی .ستاره های سحری عادت کنه

اما

اما ...

نمی دونه اوج کبوترا کجاست  فراموش کرده که قاصدک یعنی چی... به جای رز سفید به گلی فکر میکنه که وسط مرداب غریبه وکسی از ظرافت این گل خبر نداره و پاکی گل مرداب رو به تمسخر می گیرن

و لجن زار بودن یه اصل شد...

 سالهاست که به آرزوی پروانه های رنگی مرده / آسمون آبی شو تسخیر کردن / راه نفس رو بستن...

 خدااایا!! خورشید بیاد ....

بتابه....

و ابرای سیاهو کنار بزنه که پاکی ها تنها نباشن       امید گل مرداب زنده شه .        خدایا بسته دوری...

سلام:
[گل]
 مهربون همیشگی چه حس غریبی
زیبا تر از طلوع دل می سرایی...
 و آفتاب هدیه می کنی بر مهر نوازان که درک تو را نظاره باشند...
دوست من باز هم در انتظارت خواهم ماند تا شبهای سردم با تو پر از ستا ره شود....
می شد این جور جور دیگر بود تو اگر بال پر زدن بودی

آنقدر در خودت فرو رفتی که همه عمر در حصار گذشت.

به خودم سر زدم...

به خودم سر زدم که بدانم از دلم
که از خودم هم قایم می شود
و
کودکانه کفشهایم را پشت دری قایم می کند تا نروم....
دل دل می کند تا از رازم خبر نگیرم...
چه کودکی دارم من.... چه کودک بازی گوشی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.ی...

 

یه مشت اطلاعات عمومی با طعم صورتی...

 

 سلام یه کوچولو اطلاعات عمومی  که بامزه اند و دونستنشون قطعا خالی از لطف نیست....

 

آیا می دونستی روباه همه چیو خاکستری می بینه...

 

//  //         //  تنها موجودی که می تواند به پشت بخوابد انسان است

 

//  //          //  قد هر انسان سالم برابر با هشت وجب دست خودش است!!!!

 

//  //         //  کبد یا جگر انسان تنها عضو داخلی است که اگر با عمل جراحی قسمتی از آن برداشته شود

 

دوباره رشد می کند

 

//  //         //  تعداد افرادی که سالانه از نیش زنبور می میرند بیشتر از کسانی است که سالانه از نیش مار

می میرند

 

// //          //  اسب ها در مقابل گاز اشک آور مصون اند

 

//  //         //  زرافه تار صوتی ندارد و لال است ، نمی تواند از خود هیچ صدایی از خود در آورد...

 

و اینکه این حیوان می تواند با زبانش گوش هایش را تمیز کند...

 

//  //          //  هر عنکبوتی تار مخصوص به خود را دارد درست مثل اثر انگشت انسان

 

//  //          //  کوه های آلپ در سال حدود یک سانتی متر بلند می شود

 

//  //         //  همه ی نوزادان میگو ،نر متولد می شوند و بعد از چند هفته بخشی از نوزادان به ماده تبدیل می شوند

 

//  //         //  خرگوش و طوطی تنها حیواناتی هستند که می توانند بدون برگشتن،اشیا پشت سر خود را ببینند