شاید این جمعه بیاید شاید پرده از چهره گشاید شاید...

ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد...

اللهم عجل لولیک الفرج  کسی نمی دونه غربت گل مرداب رو که معصوم و بی گناه توی مرداب اسیره/ از کبوترا/بچه گی هات /عشق/ بارون /قاصدک / از گلهای رز بنویس / روح لطیف باید به آسمون آبی –قاصدکای فصلی .ستاره های سحری عادت کنه

اما

اما ...

نمی دونه اوج کبوترا کجاست  فراموش کرده که قاصدک یعنی چی... به جای رز سفید به گلی فکر میکنه که وسط مرداب غریبه وکسی از ظرافت این گل خبر نداره و پاکی گل مرداب رو به تمسخر می گیرن

و لجن زار بودن یه اصل شد...

 سالهاست که به آرزوی پروانه های رنگی مرده / آسمون آبی شو تسخیر کردن / راه نفس رو بستن...

 خدااایا!! خورشید بیاد ....

بتابه....

و ابرای سیاهو کنار بزنه که پاکی ها تنها نباشن       امید گل مرداب زنده شه .        خدایا بسته دوری...

سلام:
[گل]
 مهربون همیشگی چه حس غریبی
زیبا تر از طلوع دل می سرایی...
 و آفتاب هدیه می کنی بر مهر نوازان که درک تو را نظاره باشند...
دوست من باز هم در انتظارت خواهم ماند تا شبهای سردم با تو پر از ستا ره شود....
می شد این جور جور دیگر بود تو اگر بال پر زدن بودی

آنقدر در خودت فرو رفتی که همه عمر در حصار گذشت.