داد میزنه:

جوشی جوشی.

جوشی بده داداش...

وقتی به گوشی رسیدُ شروع میکنه با مکالمه با موجود خیالی پشت خط...

الو

شلاااااااااااااااااااااااااام؟

تتولی؟

خوببببمممممممممم...

و بلند بلند میخنده...

آها آها؟؟!!

خوب خوب؟؟!!

و توی اتاق راه میره درست مثل بابا

وقتی ازش سوال میکنی :باکی داری حرف میزنی

میگه بابا  یانینیی ـ عموـ عمه یا...

یا هزار تا آدم دیگه که شاید حتی یکبار هم باهاشون از پشت تلفن حرف نزده باشه...

خونه سازی ش رو خیلی دوس داره...

 به شدت به گوشی من علاقه داره تا حالا هم دوبار به خاطر یاسین رفته مرخصی و تعمیر...

خط خطی کردن دیوار روشن خاموش کردن کامپیوتر براش لذت بخشه...

بالا رفتن از پله های اتاقم...

و ریخت و پاش اون ـ

با مامان و بابا نماز میخونه اذون رو حفظه

عاشق خوراکیای ترشه

مخصوصا لواشک:

لالاشک بده داداش!!!!

پلنگ صورتیشو دوس داره و براش لالایی میخونه...

و بوسش میکنه...

منو هم دوس داره و هروقت منو میبینه بغل میخواد رو شونم  سر میگذاره...

بعدشم میره سراغ کیفم....

دیروز سطل ماستو از یخچال برداشته بود و روی سرش خالی کرده بود...

واقعآ صحنه ی بامزه ایی بود....

 ما با صدای خندش رفتیم آشپزخونه

 دیدیم که بعله ه ه ه  داره به خودش و شیرین کاریاش میخنده

ماهم حسابی خندیدم...

 تازه بعدشم میگفت ماش بده بخوره (بخورم)...

خوش خوراکه تا حالا نشده از غذایی بدش بیاد...(خدارو شکر)

امروز که داشتم ناهار میخوردم متوجه شدم که هم زمان باخوردن هرلقمه ی من دهانش رو باز میکنه و به دهنم خیره میشه...

اما ساکت و مظلوم نشسته بود و چیزی نمیگفت...

غذا رو براش لقمه کردم با اشتها خورد و اومد رو زانو هام نشست

یاسین خیلی دوست دارم نازنینم...

خدایا ازت ممنونم که این گل دوسداشتنی و هدیه ی زیبا رو به من و خانوادم دادی