یاسینم
داداشی شیرینم.عزیز دلم تمام روزهام تا همین چن ماه پیش هر روز و هرلحظش با اضطراب و استرس برای لحظه لحظه ی اینده و حال تو گذشت.اینکه حالا داره چیکار میکنه.ایا تو مدرسه کسی اذیتش نمیکنه.ایا حالش خوبه.داره میخنده یا داره گریه میکنه.و مدام برات دعا میکردم.و از خدا میخاستم و میخام ک مراقبت باشه.داداشیم حالا تو داری میری کلاس سوم و چن روز پیش تولدت بود عزیز دلم.ننه مادر بزرگ پدری بیمارستانه و تو ک همیشه بزرگتر از سنت فکر کردیو حرف زدی.باهمه ی دانایی های عجیبت سوال پیچمون میکردی از احوالات ننه.انشالله ک ننه هم خوب بشه ک بدجوری هممون غمگبنشدیم براش.داداش گلم همیشه از خدا تشکر کردم و میکنم چون فکر میکردم ک خدا تورو برای تنها نبودنم توی این دنیا بمن داد.و چقدر زیبا بود ک بعد از اومدنت ب این دنیا همه ی خشی ها و زیبایی های دنیاهم ب سمت من سرازیر شد.وقتی ب پسرم ک تو داداشی صداش میکنی و میگی آبجی من داداشی اینم.باردار شدم از خدا خاستم و میخام ک شما رو برای هم نگه داره.ک نه تو و نه اون تنها نباشید.داداشی ببخش این روزها اون ابجی ک هر روز ارزو میکردی ک پیشش باشی.و هروز بهش میگفتی ک دلت میخاد باهاش زندگی کنی تا اون ببره تورو مدرسخ و بیاره نیستم.اما بخدا هنوز عاشقتم.و برام همونی هستی ک برات میجنگیدم.و بارها و بارها بعد از رفتنت از نبودن سدو ثداهات توی خونم اشک میریزمو دلم بی تاب پرحرفی های شیرینت میشه.من دوست دارم داداشی.و برات ارزوی بهترینهارو از هرچیزی دارم. زیر سایه خدای ک تورو از من بیشتر دوس داره
+ نوشته شده در یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶ ساعت 8:35 توسط رز سفید
|